پارادوکس (های) ذهن (من)

ساخت وبلاگ

چهارشنبه را با سه شنبه اشتباه گرفته بودم و خدا را شکر که روزهای هفته کاری با ما آدمها ندارند، والا اگر از دستم ناراحت می شد، علاوه بر، ناراحتی خودم، باید بار ناراحت کردن او را هم به دوش می کشیدم. خوب فکر کردم، چرا این اتفاق افتاده، فکر می کنم سومین سه شنبه ای است که قرار گذاشته ام کاری را انجام دهم ولی کماکان فراموش می کنم... فکر کردم، سالهاست که فکر می کنم، ولی به جایی نمی رسم. مثل گل های زینتی که فقط دو روز قشنگند، فکرهای من هم برد ندارند... زود خشک می شوند... + نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۳۹۶ ساعت 2:19 توسط زیتون، جادوگر هشت  |  پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : erunwaysa بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 13:50

رنگ آن شادی زیبایی که در وجودم به جریان افتاده، به رنگ کاهوی پیچ است که روی اپن آشپزخانه به من لبخند می زند.  خوب شدن حالم، درست مثل کسی که پاهای بی حسش دفعتاً تکان بخورند و او را به امکان راه رفتن ام پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : erunwaysa بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 16:16

تصمیم گرفته ام، روزمرگی هایم را بنویسم. فکر می کردم این کار قدری سخت باشد. چون باید از واقعیت ها بنویسم و من بیش از هرچیز قوه تخیل خوبی دارم. ولی یک نویسنده خوب که من دوست دارم باشم، باید قادر باشد خی پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : erunwaysa بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت: 16:16

پشت سر من صبح ایستاده است. می دانم راه درازی برای نظم بخشیدن به زندگی و در واقع درون خودم دارم، ولی من بالاخره این کار را حتی شده، اندک اندک به سرانجام خواهم رساند. دیشب هرچند سخت گذشت ولی من روزی پر از حس خوب داشتم، فردای آن روز که با همسرم صحبت کردم، از اینهمه، قضاوت یک سویه ام پیش خودم خجل شدم و کل روز یک جورهای حس گناه داشتم. همسرم یک جورهایی جلوه مهربانی های خداست، چون مرا از دست منِ خطرناکم پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : گاهی,خطرناک,وجود,ندارد, نویسنده : erunwaysa بازدید : 51 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 3:09

گزینه های یک و دو، 5، 10 یازده تیک بقیه ضربدر. 

این گزارش در واقع برای دیروزم است. 

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم فروردین ۱۳۹۶ساعت 2:44  توسط زیتون، جادوگر هشت  | 
پارادوکس (های) ذهن (من)...
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : روز,بارانی, نویسنده : erunwaysa بازدید : 27 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:08

گزینه های 2، 5، 10 و 11، 12 (تنها دو وعده)

و امروز اولین روز بهار که باران می بارید من کلی از نشاهای دعاهایم را بر دل سرزمین آرزوهایم سنجاق کردم.

چشمان  مهربانی که نگاهتان روی این صفحه می لغزد، راستی عید شما مبارک باد.  

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم فروردین ۱۳۹۶ساعت 2:48  توسط زیتون، جادوگر هشت  | 
پارادوکس (های) ذهن (من)...
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : روز,بهاری,بارانی, نویسنده : erunwaysa بازدید : 30 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:08

گزینه های دو، پنج، یازده دوازده تیک بقیه ضربدر اضافه کنم من هر روز بخشی کوچک هرچند خیلی کوچک از این خانه مان را با کمک همسر مهربان تمیز می کنیم. یک جور خانه تکانی عیدی ..... و دیگر اینکه پدر صاحب خانمان امروز فوت کرد و ما از قرار باید به فکر خانه جدید باشیم. من خیلی خوشبین هستم به این موضوع و فکر میکنم این آغاز یک فصل جدید در زندگی من است. ایندفعه وقتی دنبال خانه هستیم،  زندگی دست مرا که در دست خود بگیرد خواهد فهمید که این دست ها با گذشته خیلی فرق کرده اند. چقدر خودم را دوست دارم و مشتاقم بدانم آخر سر چه طوری خواهم شد. چه شکلی چه طوری کجا... + نوشته شده در  چهارشنبه دوم فروردین ۱۳۹۶ساعت 6:36  پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : روز,طعم,سوپی,زرشک,آبلیمو, نویسنده : erunwaysa بازدید : 22 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:08

الهی که سرگردان شوی، نفرینی است که فکر می کنم، کسانی پشت سر من آن را به زبان رانده اند. شاید وقتی که الف را گذاشتم و آمدم تهران پی سرنوشت خودم، او با دستان چوروک خودش رو به آسمان کرد و گفت: الهی که این دختر سرگردان شود. یا مثلا وقتی که به خاطر سوداهای نوجوانی ام با ادعای یک عشق آرمانی و خدایی اما در واقع طغیان بلوغ و غلبه هوس، سالها به غصه خانواده ام تبدیل شدم، درست همان لحظه که حس پیامبری تک و تنها را داشتم که به خاطر خدایش با جماعتی در افتاده، و عاشق آن آدم معتاد شدم هم، همین اتفاق افتاد. تک تک دستان آنها خواسته و ناخواسته زیر با احساس نگرانی بالا رفت و باز این جمله از ذهنشان گذشت: الهی که پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : آفتاب,فروغ, نویسنده : erunwaysa بازدید : 20 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:08

الهی که سرگردان شوی، نفرینی است که فکر می کنم، کسانی پشت سر من آن را به زبان رانده اند. شاید وقتی که الف را گذاشتم و آمدم پی سرنوشت خودم، او با دستان پیر و چوروک خودش رو به آسمان کرد و گفت: الهی که این دختر سرگردان شود. یا مثلا وقتی که به خاطر سوداهای نوجوانی ام با ادعای یک عشق آرمانی و خدایی اما در واقع طغیان بلوغ و غلبه هوس، سالها به غصه خانواده ام تبدیل شدم، درست همان لحظه که حس پیامبری تک و تنها را داشتم که به خاطر خدایش با جماعتی در افتاده، و عاشق آن آدم معتاد  و به اصطلاح استاد عرفان شدم هم، همین اتفاق افتاد. تک تک دستان آنها خواسته و ناخواسته زیر با احساس نگرانی بالا رفت و باز این جمله پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : برسد,دست,معجزه, نویسنده : erunwaysa بازدید : 27 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:08

ناراحتی هایم ته نشین شده اند. الان، غیر از اضطرابی که مال تمام شدن تعطیلات است، هیچ نگرانی ندارم. شاید البته نگرانی دیگر من یافتن کار مناسب برای خودم باشد. امسال دیگر دوست ندارم خودم را گول بزنم. پیداست که خیلی از کارها، بیهوده کاری است. باید حتما با دل گنده گی تمام فکر کنم. به آدمی تبدیل شوم که زندگی احساس کند، بله این آدم ارزش سرمایه گذاری دارد. و دیگر اینکه فیلم «دیوانه ای از قفس پرید» را دیشب دیدم، خیلی لذت بردم. دیدن آن را حتما پیشنهاد می کنم، درست مثل خوردن بستنی بعد از یک غذای سنگین.  و دست آخر اینکه، کتاب برادران کامازوف هم در احساس خوشبختی فعلی من سهیم است. رگه های لذت را در سطر سطر پارادوکس (های) ذهن (من)...ادامه مطلب
ما را در سایت پارادوکس (های) ذهن (من) دنبال می کنید

برچسب : جان,جلا,یافته, نویسنده : erunwaysa بازدید : 25 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:08